عضو شوید
عضویت سریع
آمار وب سایت:
بازدید امروز : 180 بازدید دیروز : 84 بازدید هفته : 180 بازدید ماه : 1333 بازدید کل : 363925 تعداد مطالب : 81 تعداد نظرات : 30 تعداد آنلاین : 1 آمار
آمار مطالب
آمار کاربران
کاربران آنلاین
آمار بازدید
یکی بود یکی نبود . یک مرد بود که تنها بود . یک زن بود که او هم تنها بود . زن به آب رودخانه نگاه میکرد و غمگین بود . مرد به آسمان نگاه میکرد و غمگین بود . خدا غم آنها را میدید و غمگین بود . خدا گفت : شما را دوست دارم ، پس همدیگر را دوست بدارید و با هم مهربان باشید . مرد سرش را پایین آورد . مرد به آب رودخانه نگاه کرد و در آب زن را دید . زن به آب رودخانه نگاه کرد و مرد را دید . خدا به آنها مهربانی بخشید و آنها خوشحال شدند . خدا خوشحال شد و از آسمان باران بارید . مرد دستهایش را بالای سر زن گرفت تا خیس نشود . زن خندید . خدا به مرد گفت : به دستهای تو قدرت میدهم تا خانه ای بسازی و هر دو در آن زندگی کنید .
بقیه داستان در ادامه مطلب
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 14 صفحه بعد
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ♥♥♥ عشق و زیبایی love & beauty ♥♥♥ و آدرس lovesadegh.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
RSS